در دورانی که مسائل و مشکلات روزمره جامعه به نحو قابل توجهی افزایش می یابد، باید راه روش مدیریت و مقابله با ناهنجاری های ناشی از این مشکلات را آموخت.
یکی از مهم ترین نکات داشتن یک خانواده خوب، یادگیری مدیریت آن است که باید راه روش آن را دانست.
مشاوره زوج درمانی امروزه یکی از مهم ترین مباحث مشاوره ای می باشد که با جدی گرفتن آن مانع از وقوع بسیاری از مشکلات خواهیم بود.
ارزیابی، درک و درمان مسائل مرتبط با سلامت روان را نمی توان جدای از زندگی نرمال دانست و این مسئله از موارد پایه ای زندگی خواهد بود.
با ی نفر توی رابطه هستم حدود ۱۱ ماهه ولی لانگ دیستنس هستیم من مشهدم و اون بابل حدود س بار همدیگه رو دیدیم اون میومد مشهد بخاطر من ی روزه یا دوروزه بخاطر من و برمیگشت قصدش کاملا جدیه برای ازدواج و همینطور قصد من ایا ادامه دادن همچین رابطه ای درسته؟
۱۹ سالمه ی ماه دیگه باید برم دانشگاه خانوادهام نمیزارن تنها برم بیرون نمیدونم باید چیکار کنم تا درست بشه و بفهمند دیگه بزرگ شدم و اصلا این کارشون درست نیست
من پدرم الان ۸۰ ساله است و پدر بزرگ و مادر بزرگم دختر عمو و پسر عمو بودند پدرم ولی از ابتدا جوانی شیدایی داشته ما که این اصطلاحات را بلد نبودیم و بنابراین فقط مسخره میکردیم دیوونه است اما الان با پیشرفت اینترنت و علم متوجه شده آیم که شیدایی داشته است زیرا در خانه بسیار پرخاشگر است اما در بیرون و با مردم غریبه به حدی صمیمی است که جزئی ترین مسایل زندگی اش را میگوید و حتی کارتهای بانکی اش را به آنها میدهد به راحتی به جای مردم پول میدهد . حتی سند ماشین خودش که مماشینش ۵۰ سال قبل است را به نام خودش هنوز نزده و میگوید ماشین مال من است چون پولش را آدم و به این طریق یعنی حالت شیدایی در دوسال گذشته چندین میلیارد تومان از ما کلاهبرداری شد و من آن را نزد پزشک بردم اما چون ایشان به هیچ وجه حتی برای سرما خوردگی در گذشته پیش پزشک نرفته من چطور از دکتر نامه بگیرم که پدرم از ابتدا شیدایی داشته تا بتوانم برای گرفتن محجوریت پدرم از طریق دادگاه اقدام کنم همه خانواده ام این مسئله را که محجور و شیدایی دارد تأیید میکنند اما من نمیدانم به دکتر چی بگویم این اواخر نزد دکتری بردیم و دکتر میگوید در ۸۰ سالگی طبیعی است حالا چطور ثابت کنم چه این از بدو تولد بوده ؟ چون دادگاه از ما نامه پزشک را خواسته تا محجوریت بدهد و مال از دست رفته مان برگردد ما اسنادی داریم که نشان بر اعتماد پدرم به افراد غریبه است اما دکتر که وقت دیدنش را ندارد و نیز میگوید من سواد اینها را ندارم حالا من چطور دکتر را راضی کنم که به خدا پدرم شیدایی داشته است؟ لطفا یک راهی به من یاد دهید چون من واقعا دروغ بلد نیستم دواقعیت را هم که مثل الان میگویم دکتر باور نمیکند چون مدرک پزشکی نداریم
در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته ام و اکنون میترسم که به ایدز مبتلا شده باشم از مراجعه به مراکز مراقبت رفتاری خجالت میکشم کیت ایدز را به صورت آنلاین خریداری مردم و منتظر دریافت هستم
بایاد و نام خدا .باورتان نسبت بع متافیزیک علوم غریبه نقش طلسم و سحر و جادو به چ میزان است آیا شما ثجربه زندکی در این شرایط رو داشته اید ؟آیا از وحود مخلوقات خداوند که دیده نمیشوند و به تسخیر و بندگی بعصی انسانهای بد ذات قرار گرفته و زندکی شما را دچار اخلال میکنند چیزی شنیده اید یا تجریه ای دارید من از این ناحیه سالها ست که دررنج و عذاب و ویرانی قرار دارم
باسلام و خسته نباشی من در کارهای روز مرگی خود دچار فراموشی می شوم بطوری که وقتی 4کار دارم 1یا2تاشور بطور کامل فراموش میکنم و در هنگام انجام کار فکر متمرکز به کاری که انجام میدهم نیست و به موضوعی دیگه فکر میکنم در 70درصد مواقع کارها هواس پرت هستم ودر مدت طور روز در عین انجام کارهای حساس به خیال و رویا پردازی فکر میکنم هر کاری میکنم که ذهن خودم را به موضوع که در حال انجام هستم متمرکز بشم نمیشه ودر مواقعی که مطالعه میکنم حتی اگر عمیق مطالعه کنم بعد این که 4صفحه بخونم کلان مطالب صفحه اول و دوم را فراموش کردم
افکار و ذهن بهم ریخته ترس نرسیدن به هیچ مقامی در اینده و ترس از دست دادن خانواده
سلام وقت بخیر خانوم ۲۵ ساله هست۷ سال از زندگی مشترکم میگذره تو این ۷ سال خانواده همسرم بشدت اذیتم کردن هرجور ک فکرشو بکنید بعد ۳ سال از زندگی خدا بهم یه دختر داده الان ۴ سالشه من با کم و زیاد شوهرم ساختم تو زندگی خیلی سختی کشیدم باهاش از نظر مالی بخاطر ندونم کاری هاش خیلی اذیت شدم و ضرر کردیم همش در حال پس دادن بدهی و قرض ایشون بودیم ایشون ابراز محبت کلامیش ک صفره کادو خریدن اصلا بلد نیست بعضی وقتا فک میکنم اصلا منو دوست نداره هفته پیش تو گوشیش دیدم تو برنامه دیوار ب اگهی لباس شب پیام داده عکس بیشتر بفرست و اهل برنامه ای؟ راحب قیمت حضوری هم باهاش چونه زده بود طرف شماره کارتم داده بود واسه عکس بیشتر خلاصه دعوا شد و بحث شد و جنجال اما نذاشتم کسی بفهمه حتی همسایه ها قسم خورد دست رو قران گذاشت ک من پول نزدم من فقط کنجکاوی کردم بخاطر اینکه حرفشو باور نکردم خودم دو روز بعدش امتحانش کردم هم ۱۰۰ تومن واسه عکس بیشتر واسم ریخت ب کارت هم گف حضوری میام من تا سر قرار باهاش ادامه دادم و اسنپ گرفتم و رفتم تف انداختم تو صورتش تا شب با دخترم تو پارک و خیابونا گشتیم من شرایط طلاق ندارم فعلا میخام راهنمایی کنید ایا ادامه زندگی با همچین سخصی ممکنه؟؟؟ ایا درصد تکرار خیانتش تو اینده بالاس؟ راجب ادامه زندگیم سوال دارم نمیدونم ادامه بدم یا نه چیزی واسش کم نذاشتم هیچ وقت نه رابطه نه محبت نه زیبایی حتی وسط چت ک خودمو رن هرزه معرفی کرده بودم باهاش تماس گرفتم گفتم عزیزم من دوست دارم زندگیمون رو دوس دارم مبادا خطایی ازت سر بزنه زندگیمون بپاشه ک ایشون قسم و قران ک باشه نمیکنم غلط کردم اما بعدش چت رو باهام دادمه دادن
سلام من همیشه مضطربم و استرس دارم سر هر چیزی و این خیلی اذیتم میکنهدخیلی هم اورثینک میکنم و نمیتونم خودمو کنترل کنم واقعا خسته شدم
سلام من خانم۲۷ساله هستم که ۱سال ازدواج کردم و ۲سال قبلش هم نامزد و عقد در این مدت خانواده همسرم بشدت با من بد رفتی و هر بار تو مهمونی ها تیکه و کنایه و برادر شوهر دوقلو با همسرم دارم که خیلی حسود از خراب کردن من تو جم و پشت سرم حرف زدن اصلا دریغ نمیکنه اون حتی شب عروسی مارو هم با دعوا خراب کرد و این رفتار ها اون کینه شده در من و هر شب با خودم حرف میزنم مرور میکنم دیگه دارم دونه میشم و از طرف همسرم هم حمایت نمیشم فقط فکر رابطش با مادر و خواهر و برادرش هست از وقتی ام که برادر شوهرم زن گرفته رفتارش خاله زنک تر شده نمیدونم چیکار کنم
یکسری مسایل و تصمیماتی در یکسال گذشته انجام دادم که باعث شده عواقب سختی رو متحمل بشم و این فشار ها نمیذاره تصمیمات بعدی رو درست یگیرم اعتماد به نفسم کاملا از بین رفته با وجود اینکه توانایی های زیادی دارم ولی نمیتونم تصمیم بگیرم
سلام من ۲۶ سالمه، ورزشکار حرفه ایم، سالها ورزشکار حرفه ای بودم اما در سن ۲۱ سالگی ی اضطراب و افسردگی خفیف داشتم ک به دلیل نرسیدن به اهدافم و ترس از اینکه هیچوقت نرسم بود، خستگی زیاد مخصوصا موقع تمرین ، بی حالی و بی حوصلگی از علائمم بود بعد از چند ماه درمانش کردم با فایل های استاد عباسمنش حالم عالی بود تو مدت یک سال و نیم ک ی مدت قرص تاموکسفین ک ی قرص هورمونی هست را دکتر بهم داد به خاطر چربی بافت سینم ، در طول مدت خوردن این قرص یهو حس کردم خستگی شروع شد بعد شد درد های عصبی و بعد بی میلی جنسی و بعد افت کامل انرژی به طوری ک یهو باید میخوابیدم، یهو خوابم میبرد در واقع و بی حس شدم، تقریبا چهار پنج ماه چند تا دکتر رفتم و ازمایش های هورمونی دادم ک همش درست بود اخرش یک دکتر تشخیص خستگی مزمن داد و بهم اس سیتالوپرام و ولبان و دپاکین داد، در شروعش بعد از ۱۰ روز حالم بهتر شد و کم کم حالم بهتر شد اما بعد از مدتی من از ایران رفتم و داروها هم دیگ کارساز نبودن و عوارضش به شدت منو خسته میکردن موقع تمرین ، بوپروپیون را به مدت ۱۱ ماه زیر نظر پزشک ادامه دادم ولی اس سیتالوپرام و دپاکین را بعد از ۴ ماه زیر نظر دکتر قطع کردم ، حالم خوب نبود یا بهتره بگم کاملا بی حس بودم و هیچ حسی نداشتم دو سال بی حسی کامل داشتم تا اینکه پارسال کتامین تراپی کردم و خیلی بهتر شدم و همزمان لیزدگزامفتامین هم بهم داد دکتر الان بعد از گذشت سه سال با تمام این درمان ها من هنوز ی سری مشکلات دارم ، خستگی، بی انرژی بودن، بی انگیزه و بی میل بودن، ممنون میشم کمکم کنید
سلام و ادب ، خانمی ۲۵ساله هستم و ۵/۵سال هست ازدواج کردم ازدواج ما سنتی بود خانواده همسرم اخلاقیات آروم اما بی تفاوتی دارن تمامی سنت هارو زیر پا گذاشتن و حتی بعد از مراسم عروسی که خرجش باهمسرم بود هدایای جشن برا خودشون برداشتن همسرم برادری داره که توجه خانواده به اون زیاده انقدر که دوتا از مراسم مارو پدر و برادر بخاطر برادرش نیومدن ، بر سر دعوایی که سه سال پیش بین این دو برادر رخ داد برادرش من و همسرم از خونه پدر و مادرش بیرون کرد وخانوادش بازم طرفداری اونو کردن و معتقدن جوونه و نمیتونن چیزی بهش بگن ۲۷ساله هست و این بو بعد از اون همسرم کاملا نسبت به زندگی بی تفاوته جوری که حس میکنم وجود منو مقصر میدونه چون خانوادش همه جا گفتن خانمش اونو برده و نمیزاره بیاد سمت ما درصورتی که من واقعا دوستشون داشتم تو دوران عقد هم یکبار مادر شوهرم گفته بود باید طلاقش بدی و همسرم به این دلیل خودکشی کرده بود چند ماه پیش بچه ما دنیا اومد و مامانش اومد که ما اشتی کنیم و موقع عذرخواهی برادر که رسید مجدد گفت اشتباهی نکردم داداش ندارم و خونه نبینیمش و بازهم اونا بخاطر اون مارو بیرون کردن تو این مدت برادر هم ازدواج کرد اما ما دعوت نشدیم همسرم به شدت عاشق خانوادس ولی همیشه به من میگه اونا که خانوادم بودن من وتنها گذاشتن از تو انتظاری ندارم و برو سراغ زندگی خودت و چندین بار تهدید برخودکشی کرده چون برادرش آگهی ترحیم همسرمو گذاشته بود ، تو بارداری من همسرم همش میگفت بچه نمیخوام و سقط کن ولی الان که دنیا اومده به شدت وابستشه و بی تفاوت به من .تو این مدت بخاطر محل زندگی اشتباهات پزشکی و از همه مهم ترش فشار عصبی خیلی بیماری ها برام پیش اومد و هربار دکتر میگه دوری از استرس حتی تو این بازه یه جنین از دست دادم ولی خانواده همسرم فکر میکنن همسرم کلا به حرف من و من اجازه نمیدم همسرم بره پیششون ...و حتی درجریان اتفاقاتی که افتاده نیستن دوست دارم باهاشون صحبت کنم که بدونن رفتارایی که همسرم بااونا داره بامنم داره ولی از طرفی میترسم به ضرر خودم شه ...
سلام روزبخیر من 46 سالمه حدود سه ماه با یه آقایی که همسن خودمه ولی تجربه جدایی رو داشته آشنا شدم ایشون اولش گفتن دنبال تعهد و آرامش هستن چیزی که معیار منم هست حامی من هستن همیشه اما بیشتر مواقع دوس دارن تنها باشن ولی منو از خودش بی خبر نمیذاره . اما دیروز برعکس هر روز ازش بی خبر موندم تماس گرفتم جواب ندادن بعد نیم ساعت زنگ زد که بیرونم کار پیش اومده (در صورتی که همیشه قبل رفتن به هر جایی زنگ می زنه و می گه ) برگردم حرف می زنیم که این برگشتن شد 11و ... شب و من اون موقع خواب بودم پون شاغلم و بباید صب زود بیدار بشم صب پیام تماسش روی گوشیم اومد . ضمن اینکه دو هفته س برای دیدنم تمایلی نشون نمیده و مرتب بهانه میاره که حوصله ندارم کار دارم و... البته خودشم خونه س نه که بگم میره بیرون . با امروز 6 روزه که همو ندیدیم با اینکه توی یه ساختمون زندگی می کنیم . همسایه هستیم باهاش حرف زدم گفتم شک کردم ولی گفت اشتباه می کنی تو چیزی کم نذاشتی که . ولی من حس می کنم یه مرد فقط توی این دو حالت این رفتارا رو داره یا دیگه اون زنو نمی خواد یا داره خیانت می کنه . ممنون می شم راهنماییم کنین یه تصمیم درست بگیرم یعنی یه رفتار بالغانه داشته باشم
سلام خیلی دلم گرفته از اینده ام ناامید شدم افکار خودکشی دارم تنها چیزی هم که باعث شده تا حالا انجام ندم گناه اش بوده اما جدیدا ایمان ام هم ضعیف شده جوری که دارم نماز رو هم ترک می کنم کلی حرف دارم برای زدن ولی نمی تونم پیش هیچکی بگم حتی نمی تونم برای خودمم رو کاغذ بنویسم چیکار کنم؟ دختر ام و نزدیک 19 سالمه
سلام وقت بخیر ، متاسفانه من روی احساساتم تسلطی ندارم همیشه آدم ارومیم بقیه هم دوستم دارن اونطوری نیستم که بخوام دیگران رو اذیت کنم اما متاسفانه آدمی نیستم که بتونم احساساتم رو مخفی کنم آدم هایی که برام مهمن اگه کاری کنن یا بهم بی توجهی کنن ناراحتم میکنه و خب رو حال منم تاثییر میزاره نمیتونم یه طوری رفتار کنم که انگاری چیزی نشده ا گه همین کار رو آدمای دیگه بکنن شاید لبخند بزنم برام مهم نباشه ولی از آدمایی که دوستشون دارم توقع دارم بعضی وقتا حس میکنم زیادی حساس میشم اما اینو میدونم وقتی ناراحتم میکنن احساساتم صفر یا صده یعنی خوب خوبم یا بد بد نمیدونم چیکار کنم بعضی وقتا خوب میتونم باهاش کنار بیام و مشکلاتمون رو حل بکنیم ولی بعضی وقتا نه منجر میشه به دعوا و جر و بحث هم حال خودم بد میشه هم حال آدمایی که دوستشون دارم ، نظر شما چیه من باید چیکار کنم ؟
اخیرا مشکلات بین من و خانوادم خیلی بد تر شده حتی با اینکه براشون از خیلی چیزا زدم و با محدودیت هاشون خیلی کنار اومدم. حالا یک هفته میشه که بابام میگه میخوام از خونه بیرون بندازمت و حتی نمیخواد تا اخر امتحانات نهایی صبر کنه. بهم گفت ماهی 20 میلیون میده بهم که خب خوبه و میتونم تا یجایی باهاش پیش برم وی نمیتونم تا ابد ماهی 20 از خونوادم بگیرم و از طرفی با اوضاع اقتصادی هیچ جایی نمیتونم برای موندن جور کنم. میدونم مشکل با خونوادم حل نمیشه و حتی اگر ببرون نمینداختنم خودم میرفتم. الان فقط نیاز دارم ینفر بهم بگه دقیقا چه چیزی منتظرمه. موندن تو پانسیون گزینه خوبیه؟ نیاز هست جدا از کارای عادی مثل کار کردن تو کافه یا دستوران شغل دیگه ای بردارم؟ تا کجا تحصیلاتمو میتونم ادامه بدم؟ مدرک فنی حرفه ای چیزی هست که بتونه برام مفید باشه؟ و مهم تر از همه: پیش دوستم بمونم یا خودم جا جور کنم؟
سلام ، پدر و مادرم ۴ ۵ سال پیش برای معاف شدن برادرم از سربازی از همدیگر جدا شدن به این شرط که دوباره به هم برگردند و به هم برنگشتند از اول هم میدونستم که برنمیگردن و مادرم هم ده سال بود که دوست پسر داشت و خیانت میکرد و اون پسر میومد خونه ما و مسافرت میرفتیم و کلا قاطی شده بود باهامون و پدرم رو هم می پیچوند و دروغ میگفت که خونه نیاد و پدرم هم که اعتیاد داشت خونه مادربزرگم میموند در طی این مدت مادرم با اطلاع برادرم که الان ۲۵ سالشه ، ربا میداد به چندیننننن نفر تقریبا ۲۰ ۲۵ نفر و در ازای پول هایی ک میگرفت چک های پدرم رو بی خبر از او میداد و پدرم هم فکر میکرد برادرم برای کار کردن در بازار چک هاش رو میخواد و بیزنس راه انداخته است ، سال ها گذشت و سال پیش یهو همه چی به هم ریخت و دیگه هیچی نداشتیم ک بخواد ربا بده به دیگران و همهههه چی رو از دست دادیم و پدرم و خانواده مادرم و همه خبر دار شدن از کار های چندساله مادرم ( جز رابطه نامشروعش) پدرم با این حال ک با دروغ های مادر و برادرم هرچی ک در این سی سال زحمت به دست اورده بود از دست داد و همگی ب زیر صفر رسیدیم و کمرش از ضربه ای کع خورده بود خم شده بود باز هم مادرم رو پشتیبانی شدید و ضد ذر صدی کرد و حمایت کامل کرد ، حتی دیگه جایی برای زندگی نداشتیم و پدرم یه خونه سرایداری مدرسه ته ترین جای شهر و پایین شهر رو جور کرد به بدبختی و کوچیک شدن و رفتن لومدن های زیاد! و هر چاهار نفر اونجا زندگی کردیم مدتی رو و اوضاع مالی بشدت افتضاح بود در این حد که گاهی در پول نون شب میموندیم و من هم مدرسه نتونستم برم چون رشته پر خرجی رو میخوندم و دیگه از پسش برنمیومدیم و بدهی ها چند میلیاردی بود! پدرم همههه جوره مادرم رو حمایت کرد و محبت میکرد بهش حتی دلداریش میداد میگفت درست میشه غصه نخور اشکال نداره درصورتی که دیگه هیچی وجود نداشت برای ادامه زندگی ، پدرم رو سه ماه پیش گرفتن و بردن زندان درصورتی ک بی گناه بود و فقط چک هاش بی خبر استفاده شده بود اما مادرم بعد این همه محبت و پشتوانه بودن میگه من دیگه با پدرت برنمیگردم زیر یک سقف ، درصورتی که پدرم کلیییی امیدوار بود و هست که دوباره زندگی رو بسازیم و اعتیاد رو هم بطوز کامل ترک کرده و بشدت مادرم رو دوست داره و مادرم هردفعه ک پدرم از ازدواج مجدد باهم صحبت میکرد اونو می پیچوند و حواب درست و قاطعی نمیداد ، خونه سرایداری رو هم از دست دادیم و اواره شدیم برادرم در خونه دوستش مونده و منو مادرم هم تهران خونه خالم ، حالا هم همان رفیق برادرم به مادرم پیشنهاد رابطه داده و مادرم هم امشب ازم نظر خواست و گفت قبول کنم یا نه ، من هم گفتم پدرم اونقدر امیدواره و الان تنها چیزی ک سرپا نگهش داشته توی زندان اینه ک دوباره برکردین ب هم و زندگی رو بسازین و یکساله که منتظره یه جواب درست بهش بدی و همه جوره حمایتت کرده کاملا غیرمستقیم نظر منفیم رو اعلام کردم اما اصلا انتظارش رو نداشت و ناراحت شد ولی گفت ناراحت نشدم و .... به این فکر کردم که به مادرم بگم با رفیق برادرم وارد رابطه شود و مشکلی هم ندارم ، فقط من دیگه با او زندگی نمیکنم و مدتی رو پیش پدرم بمونم هرچند که کمی زندگی کردن با پدرم سخته بخاطر اخلاق های خاصی که داره اما بسیار دوستش دارم و این حس دو طرفه هست از طرفی هم دوست دارم خانواده رو کنار هم ببینم و از طرف دیگه زندگی در کنار مادرم هم دوست دارم و میخوام خوشحال ببینمش و بعد سالها اینرو توی سرم نزنه ک یخاطر تو دوباره برگشتم ب زندگی و اصلا احساس خوشبختی نمیکنم اما مادرم منت به سرم میذاره و میگه فقط بخاطر تو اگه هم بخوام برمیگردم ب پدرت و تا اخر عمرم خوشبختی رو حس نمیکنم و با این حرفا به من عذاب وجدان داد ، بنظر شما درسته که با پدرم زندگی کنم؟ ولی مطمئنم که مادرم ناراحت میشه و تا مدت ها سرد برخورد میکنه ، این رو هم بگم ک بشدت این سال های اخیر فشار های روحی روانی بدی رو تحمل کردم مخصوصا الان و دچار تروماهای زیادی شدم ک الان نمیتونم کنترلشون کنم و دارم عذاب میکشم و دائم افکار خودکشی دارم و از قبل هم شدید تر شده ممنون میشم راهکار بدید🤍
اینروزا خیلی احساس افسردگی میکنم و ی ادم بشدت کمالگرایی ام هیچ حسی ب اینده ندارم
چند وقتیه اصلا حال درستی ندارم از همه طرف بد آوردم تنها شدم
سلام و عرض ادب وقتتون به خیر باشه خانواده ام خیلی سخت گیرن و من رو محدود می کنن نمی زارن با دوستام برم بیرون. سخت ترین کار برام شده انتخاب دوست روی همه عیب می زارن. میگن دختری که آرایش می کنه و به خودش می رسه دختر خوبی نیست. دختری که موهاش بیرونه دختر خوبی نیست. بهم میگن حتی جواب سلام پسرای کلاستون رو هم نده. هر روز گوشیم رو چک می کنن که مبادا با آقایون کلاسمون حرف زده باشم بچه که نیستم/: نمی زارن اردو های دانشگاه رو برم در حالی که رضایتنامه والیدن ازمون نمی خوان (: جشن ها و مراسم ها و همایش های دانشگاه هم به خانواده نمیگم که شرکت کردم. معتقدن وقتی کلاس نداریم، باید برم درس بخونم /: خیلی هم قدیمی فکر می کنن نمی زارن برم کلاس موسیقی حتی توی انتخاب فیلم هایی هم که می خوام ببینم و آهنگ هایی که گوش میدم دخالت می کنن. استقلال مالی هم دارم ولی حتی شکلات هایی هم که گرفتم باید براشون بشمارم که یه وقت چیزی جایی که نباید هزینه نکنم. به نظرتون چه کنم؟
سلام.بنده 23 سال دارم ولی اعتماد به نفس ندارم .همه ی کار ها بصورت سخت برای ذهنم تداعی میشود درحال حاظر نیز شکست نفسی دارم. خواهان مشاوره ای ویژه ای هستم تشکر
سلام من شغل مورد علاقه خودم رو هنوز پیدا نکردم. میخوام بدونم به چه شغلی علاقه دارم، حدود سه سال کار دورکاری پشتیبانی سایت انجام میدم. که چون دور کار هست علاقه ای ندارم.
نمیدونم چی خوشحالم میکنه ولی اینو میدونم از وضعیت الانم ناراضیم وقتی تو جمع هستم پر از استرس و نگرانیم که یه وقت از من خوششون نیاد وقتی تنهام نگران اینم که یه وقت طرد شدم نه از تنهایی لذت میبرم نه وقتی تو جمع هستم. هر روز با ترس اینکه چجوری تموم میشه زندگی میکنم هیچ تصوری برا اینده ندارم تو جمع دوستام حتی لذت نمیبرم چون حس میکنم رفتارشون واقعی نیس چون دوست ادم واقعیت رو نمیگه از این که شرکت نکنمم میترسم از هر حرفی که میزنم میترسم. از تو رابطه رفتن هم میترسم از نرفتن هم همینطور تاحالا بهم پیشنهادی نشده ولی میترسم برم تو رابطه و کافی نباشم میترسم بهم دروغ بگه که از من خوشش میاد من از سلیقه خودم میترسم از رفتارام میترسم از اینده خیلی خیلی بیشتر میترسم میترسم که همینطوری تموم شه و زنگی نکرده باشم از زندگی نکردن میترسم از ادامه دادن هم میترسم از تلاش نکردن میترسم از تلاش کردن بیشتر که تاش کنم و نرسم نمیدونم از چه شغلی خوشم میاد اگه الان بهم بگن ایندت رو خودت بچین نمیتونم چون نمیدونم چی میخوام نه اعتماد به نفس دارم نه ادم خوش مشربیم اگه همین الان بمیرم به این فکر میکنم چیزی رو از دست میدم؟ میبینم هیچی
بین شغل های خیاطی،ارایشگری،شیرینی پزی نمیدونم کدومو انتخاب کنم.
سلام و عرض ادب ۲۰سالمه و چند شغل رو امتحان کردم اما علاقم رو پیدا نکردم دوست دارم کاریو پیدا کنم که ازش خسته نشم همیشه دوسش داشته باشم و مشتاق کار باشم
سلام من هراس اجتماعی ندارم در جمع قرار گفتن و ارتباط با دیگران اصلا برام سخت نیست ولی در بعضی مواقع که در معرض توجه همه قرار میگیرم دچار اضطراب میشم و این اضطراب باعث لرزیدن دست و سر و گاهی صدام میشه که برا آزار دهندس نمیدونم چطوری میتونم ریشه یابی کنم و به درمان برسم یا اصلا مشکلم چیه
سلام وقت بخیر من بین ۲راهی گیر کردم خلاصه.. من ۳۲ سال مجرد ۴تا بچه ایم فرزند چهارم خانواده با آقایی دوستم حدود ۲سال و ۸ماه محمد ۳۸ سال. دیپلم تو خانواده ۸ نفره که ایشون فرزند۷ هست همه ازدواج کردن محمد یکبار ازدواج ناموفق داشته و بچه نداره و الان ۵ سالی هست جدا شده و خیلی پسر خوب از نظر اخلاقی و خانواده عالی از همه نظر اوکی فقط تنها مشکلمون درآمده پایینشه و مشکلمون برای ازدواج همین موضوعه چون یکبار ازدواج کرده میگه با ماهی ۱۸ تومن نمیشه زندگی کرد.خودش خونه اجاره کرده ولی درآمدش فقط میتونه خرج ۱نفرو بده و همیشه میگه من دوست دارم بهم میگه شما خیلی دختره خوبی هستی .ولی به پای من نمون هر تلاشی هم میکنه که بتونه درآمدشون بیشتر کنه میگه اگه منو میخوای باید صبر کنی تا حداقل به درآمد ۳۰ تومن برسم تو این یکی دو سال.کار محمد تراشکار آهن هست . و حالا یه خاستگار دارم که قبلا باهاش ۱سال دوست بودم سال ۹۴ باهاش آشنا شدم و بخاطر یه موضوعاتی کات کردم و حالا که اومده میگه اون موقع سنمون کم بوده الان که عاقل شدیم بیا باهم باشیم و یه آشنایت کوتاهی داشته باشیم تو سال جدید اگه اوکی بود ازدواج کنیم ایشون ۳۵ ساله هم شغل خوبی دارن هم خانواده و هم تحصیلات خوبی پسر خیلی مودب سالم از همه نظر اوکی فرزند اول خانواده و یه برادر کوچکتر داده تحصیلاتشان فوق لیسانس معماری و لیسانس موسیقی خانوادش پشتش هستن ولی محمد نه. الان نمیدونم کدوم راه درسته محمد دقیقا رفتاراش مثل خودمه همه چیزو دوس دارم خیلی با درکه خیلی منو بلده ولی این آقا که اسمش شاهین هست یکم کاراش حرص دربیاره حرف حرف خودشه و یکم شکاکه مثلا گوشی آدمو چک میکنه من نمیدونم چکار باید بکنم
سلام وقت بخير مشكل من در مورد شرايط كاريم هست من خانومي ٢٩ ساله متاهل هستم ١٠ سال حدودا كار خدمات ناخن رو از صفر شروع كردم و كم كم به درامد خوبي رسيدم در شهر خودم مشهد بعد از ٥ سال مجبور به مهاجرت شديم و دو سال شمال زندگي كرديم و اونجا كار من با اينكه فكر ميكردم نميشه و سخته از نو شروع كنم بسرعت اوج گرفت و پيشرفت كردم دوره هاي مربيگري در خارج شركت كردم و در حدي كه وقت سرخاروندن نداشتم و در حدي كه چندتا دستيار و تعداد زيادي هنرجو داشتم و حسابي به درامد رسيدم بعد در اثر يك اتفاق كه براي پدرم افتاد و يكسري شرايط براي همسرم مجبور شديم مجدد برگرديم مشهد خيلي افسرده شدم احساس بي كفايتي و بدشانسي دارم حتي پيج اينستاگرامم كه خيلي فعال بود نزديك يكساله خوابيده و خونه نشين شدم در حدي كه همه اطرافيان حتي دورترين ها دائما ميپرسن كه گذاشتي كنار حيف اون همه هنر و هزار چيز ديگه كه بيشتر اعتماد بنفس م رو از بين برده حس ميكنم اين همه سال كار كردم با اينكه عاشق كارم بودم به هيچ جا نرسيدم و حس اينكه دوباره برم مثل كسايي كه زير دستم كار ميكردن كار كنم عذابم ميده كسايي كه چندين سال پيش زير دست من ياد گرفتن و الان براي خودشون سالن مجزا دارن و پيج هاشونو ميبينم فقط حسرت ميخورم و نميدونم از كجا شروع كنم و ايا بكنم اينكارو يا نه حتي همسرم نظرش اينه سالن و فضاي هست نزديك خونه كه ميتونه برام درست كنه تمام تجهيزات هم دارم اما روحيه ندارم همش فكر ميكنم مشتري از كجا يا دور اطرافيانم مسخرم كنن كه دوباره بخوام تبليغ كنم توي اون پيج در صورتي كه قبلا زندگيم عالي بود درامد خيلي زياد و زندگي مفيد الان جز حس بدرد نخوردن و پوچي هيچي ندارم فقط نشستم تو خونه روزامو شب كنم ممنون ميشم اگر راه حلي هست راهنماييم كنين
سلام خانمی 34 ساله هستم متاهل با یک فرزند، کارشناسی ارشد توسعه اقتصاد و برنامه ریزی خوندم. حدود 6 سالی هست که شاغل هستم. قبل از بچه دار شدن تمام وقت سرکار بودم و در حال حاضر حدود 6 ساعت مشغول بکارم. شغلم هم مسئول اداری و انبار یک شرکت است. اما اصلا از محیط کار و شغلم راضی نیستم و احساس میکنم باید رتبه و کیفیت کارم را بالا ببرم. از طرفی شرکتی که در آن هستم دارای پیشرفت شغلی نیست. از طرفی مسئولیتی که دارم اصلا در حد تحصیلات و رشته ام نیست. بسیار علاقه مند به رشته روانشناسی هستم. حدود یکسالی هست که این افکار تغییر رشته و تغییر شغل در من قوت گرفته ولی به شدت از ریسک و آینده آن میترسم. باتوجه به اینکه سن پسرم حدود 5 سال است. و نمیدانم چطور هم درس بخوان و هم مادر کافی و مناسبی برای پسرم باشم وهم از لحاظ حقوق و پول به تنگنا نیفتم... و از طرفی هم بعد از زایمانم به شدت احساس افسردگی ، رخوت ، حس بیهودگی و بی ارزش بودن و تنبل بودن در زندگی دارم. نمیدانم چطور به این افکار سروسامان دهم و چطور راه درست را تشخیص بدم. اصلا نمیتوانم برنامه ریزی کنم.
می توانم با صرف هزینه و گرفتن مدرک زبان به استرالیا مهاجرت کنم،ولی اصلا مشخص نیست در آنجا چه شغلی نصیبم خواهد شد. لطفاً راهنمایی کنید که آیا بروم یا نروم. تشکر
من شغلم را دوست ندارم.اولاً در دریا کار میکنم دوما من همیشه بعنوان مهندس و بازرس کار میکرده ام و اکنون بعنوان رییس یکسری کارگر کار میکنم، دیگر همکاران مساوی من افرادی قلدر هستتد که با تمام روش ها سعی در اخراجم دارند.سوم،شغلم در حیطه سرکارگری و دریا است.چهارم از تمامی جامعه،دوستان،خانواده،شهر،اینترنت،(درآینده)ازهمسر کاملا بی اطلاع و دور افتاده هستم. پنجم حقوق آن فقط کمی بالاتر از سایر مشاغل است. من چه کنم؟
سلام من مقداری پول دارم که زیاد نیست می خوام با این پول کار کنم ولی نمیدانم چه کاری را شروع کنم که مناسب من خانم با ۳ فرزند باشد .شغل اینترنتی دارم که درآمدم بد نیست و میخواهم با درآمدم که پسنداز کردم به کار بازار آزاد هم بزنم راهنمایی کنید
من پسر15ساله هستم و اصلاااا از درس و مدرسه علاقه ای ندارم.چند بار هم به پدرم گفتم علاقه ای ندارم اما فقط حرف خودشو میزنه.دیگه واقعا دیوونه شدم میخوام خودمو بکشم لطفا بهم بگین چجوری پدرمو راضی کنم اصلا حرف تو سرش نمیره
سلام وقت بخیر بنده تم مذهبی دارم ، چندوقتی هست یکی از دختر های هم کلاسی هم رشته که ۲۰ سالش هست به من پیشنهاد دوستی داده که بیشتر اشنا بشیم در فرایند اشنایی معلوم شده خانم مصرف مشروبات الکلی داره ، و تفریحی مشروب مصرف میکنه با داداشش و خانواده اش در جریان این مصرف هستن حال سوال من اینه ازدواج با یک زنی که تفریحی و مناسبات مصرف دارن ، باعث مشکل در زندگی میشه خودم اهل هیچی نیستم
اونا اصلا درک درستی ندارن و فک میکنن همه چیز جرمه مخصوصا دوست پسر و اینا من نباید عاشق بشم نباید تجربه به دست بیارم اونا درک درستی ندارن و خسته شدم از زندگی که دارم خودشونم که همش باهام دعوا میکنن و بین منو و ابجیم تعویض قائل میشن
سلام من نمیدونم میخوام چیکار کنم،هیچ ایده ای ندارم از خودم،یه سری میگم محصولات نمدی یا زیورآلات دست ساز درست کنم و بفروشم،یه سری میگم تولید محتوا و دیجیتال مارکتینگ رو یاد بگیرم یه سری میگم زبان تدریس کنم، هیچ ایدهای ندارم از خودم
اوج ناامیدی هستم نه کارمناسب نه آینده روشن یک جوان 31 ساله که دیگه خسته است